من_جولیا بود میخواد منو بکشه...چیکار کنم؟؟
هیون منو بغل کرد....
هیون_تا من اینجام هیچکس به تو آسیب نمیرسونه...
دستشو گذاشت زیر چونمو سرمو آورد بالا...
حس کردم داره سرشو میاره جلو....منم وقتی فهمیدم قصدش چیه چشمامو بستمو....
خیلی اروم لباشو رو لبام گذاشت...
حس خوبی داشتم...بعد از چند دقیقه لباشو جدا کردو تو چشمام زل زد....
هیچ حرفی برای گفتن نداشتم....
هیون تو آینه ی نگاه به خودش انداخت...
خندید...
هیون_جای رژتو...
منم با خجالت دستمو بردم سمت لباشو جای رژمو پاک کردم...
فک کنم اونم همینو میخواست...این پسر واقعا پررویه...
هیون_ اینطوری نیا پایین...
من_مگه چطوریم؟؟
هیون_ سرخ شدی..منتظرتم..(با نیشخند)
ی نگا تو آینه به خودم کردم..راست میگفت سرخ شده بودم...محکم زدم تو سر خودم...
من_ریحانه خاک تو سرت...اینم شد سوژه...
قیافمو درست کردمو رفتم پایین...
........................................................
کیم بوم_ریحانه چش شد یهو؟؟
هیون_هیچی...همون روحرو دیده بود...میگفت ک میخواد بکشتش..
تینا_دیگ کم کم دارم میترسم...
جونگ و رومی_سلام...
جونگ_از الان دیگ رومینا د.و.س.د.خ.ت.ر.م.ه
سانگ_به به...تبریک میگم...
رومی_ریحان کو؟؟
من_اینجام...مبارکه...
من ی نگاه به هیون کردم...
سانگ_حالت خوبه؟؟
من_اره...
جونگ_چیشده؟؟
تینا_جولیا میخواد مارو بکشه...
رومی_چیییییییییییییییییییی؟؟
کیم بوم_باید فرار کنیم...
من_نه نمیتونیم..آلبرت بیرون منتظرمونه...
تینا_پس چیکار کنیم؟؟
من_باید اون جاسوسو پیدا کنیم...
سانگ_نگو ک حرف اون روحرو باور میکنی؟؟
من_حس میکنم اون جاسوس وجود داره...
گیوری_سلام ریحانه...چ خوشگل شدی...
جونگ_ریحانه بهتره بدونی همین حسات مارو(هیون اروم میزنه تو سرش)
مهمونی تموم شد...
ساعت 3 شب...
گیوری میره کتابخونه مدرسه و دکمه ی مخفیرو میزنه...
در مخفی باز میشه و میره پایین...
اون در باز میشه به ی راهرویه بزرگ...
گیوری در میزنه...
آلبرت_ بیا تو...
گیوری_خبر دارم...
آلبرت_بگو گیوری...
گیوری_وقتی ک جولیارو فرستادین..ریحانه با سرعت رفت سمت دستشویی..هیونم دنبالش بود...حدس بزنید چی دیدم...هیونو ریحانه داشتن همو میبوسیدن...
آلبرت_واو..عالیه..برات مأموریت دارم گیوری..
گیوری_بفرمایید...
بقیه قسمت بعدی....
نظرات شما عزیزان:
nafiseh
ساعت4:59---4 تير 1394